بوی کیف و کتاب و مدرسه
بوی کیف و کتاب و مدرسه

بوی پاییز همیشه برایم تداعی کننده بوی کیف و کتاب و دفتر و قلم نو بود که تا مدتها بوی نویی شان در اتاقم می پیچید. روزهای اول مدرسه با چه وسواسی از وسایلم مراقبت می کردم. می خواستم تا آخرسال همان بو را داشته باشند. حسی زودگذر که فقط تا یک هفته دوام داشت.
با اینکه سالهای سال از آن ایام می گذرد اما هنوز هم با پاییز به وجد می آیم . دلم می خواهد باز روپوش مدرسه به تن کنم و در میان شادی و غوغای بچه ها خودم را گم کنم پا به دنیای بچگانه بگذارم و از آن لذت ببرم. بخندم ، بدوم ، و بازی کنم ، فارغ از دنیای بزرگانه ای که برای خود ساخته ام. این دنیا دیگر محصور بایدها و نبایدهای ساختگی نیست. بی انتهاست. بی غل و غش ، آرام و راحت و بی دغدغه . راحت می خندی، راحت می گریی وراحت تر همه را فراموش می کنی.
روزهای اول مهر ، روزهای پر از شادی ...
اما برای بعضی ها ...





.jpg)












خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم.