آهای دنیا



♠ ♠ ♠ خدایا سرنوشتم را نوشتی
جهنم یا بهشتم را نوشتی
♠ ♠ ♠ گلایه از من و کارم چه داری؟
خودت زیبا و زشتم را نوشتی


تو رویای مرا در خاک کردی
دل بی کینه ام را چاک کردی
درون چشم هایت زیر ِ باران
نوشتم تو، مرا تو پاک کردی

خدایا...
نسل من
این همه سکوت تو را
نمــــــی بخشـــــد ...!!!

نیویورک بعد از طوفان سندی
خمار و خسته و بی تاب رفتند
کمر بشکسته تا گرداب رفتند
ز ِ ترس اعتیاد ِ بنگ و شیشه
چه لک لک ها که از تالات رفتند

هرگز به دست اش ساعت نمی بست
روزی از او پرسیدم
پس چگونه است
که همیشه سر ساعت به وعده می آیی؟
گفت:
ساعت را از خورشید می پرسم
پرسیدم
روزهای بارانی چطور؟
گفت:
روزهای بارانی
همهی ساعت ها ساعت عشق است!
راست می گفت
یادم آمد که روزهای بارانی
او همیشه خیس بود...!!!

شهان،بی ســـرزمین بر آب رفتند
شـــبانِ عاشــــقی با خواب رفتند
زمین خالی شد از هر برکه ای، تر
"چه لک لک ها که از تالاب رفتند"

از گلشن وصالت یک گل نچیدم اما...
صد نیش خار خوردم از دست باغبانت !!!
پلنگ ِ سرزمین ِ مادری باش
غزلبانوی ِ قصر ِ دلبری باش
پس از اینها خودت بر تخت بنشین

دلیل راز خلقت را نفهمید !
چرا ی مرگ و علت را نفهمید !
کتاب آفرینش را ورق زد ...

روزگارت باد شیرین شاد باش
دست کم یک شب توهم فرهاد باش
وای رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان ازخون ما اباد بود
از درودیوارتان خون میچکید
خون من فرهادومجنون میچکید
خسته ام از قصه های شومتان
خسته از همدردی مصنوعیتان
دلم را عشـــــق ، نخ نخ کرد بانو !
اسیـــــــــــــر دست برزخ کرد بانو !
حواست پیش یاد کیست امشب؟

شود با واژه ای یا با نگاهی
شبیه سایه ای یا راه راهی
به سر حد جنون چون پیچک مست
به زنجیرم کشانی گاه گاهی
