زنگ تفریح
زنگ تفریح
از دست ندیش ![]()
روی لینک زیر کلیک کنیدو در تصویری که باز خواهد شدکرکره ی سیاه رنگ را روی طرح آرام به سمت چپ و راست بکشید و به آفرینندگی آفریننده اش آفرین بگویید.
http://www.blogoscoped.com/files/stripes.html
زنگ تفریح
از دست ندیش ![]()
روی لینک زیر کلیک کنیدو در تصویری که باز خواهد شدکرکره ی سیاه رنگ را روی طرح آرام به سمت چپ و راست بکشید و به آفرینندگی آفریننده اش آفرین بگویید.
http://www.blogoscoped.com/files/stripes.html
پزشکی كه درحال جراحي خود است
سال ۱۹۶۴، دكتر روگوزوف، در ۲۷ سالگي مقيم ايستگاهي در قطب جنوب بود. در اين زمان او تشحيص داد كه مبتلا به آپانديسيت حاد شده است. شرايط او داشت بدتر ميشد و به خاطر شرايط آب و هوايي، هواپيمايي نميتوانست فرود بيايد. به همين خاطر او تصميم گرفت، خودش را عمل كند.

او با بيهوشي موضعي عمل را شروع كرد، در حين عمل، هواشناس ايستگاه، ريتراكتور (وسيلهاي كه دو سوي برش جراحي را ميگيرد و برش را باز نگه مي دارد) را برايش نگه داشت، راننده ايستگاه آينه را براي او نگه داشته بود، دانشمندي هم وسايل عمل را به او ميداد...
دكتر روگوزوف در حالت خمشده به جلو، عمل را انجام داد و گرچه يك بار طي عمل از حال رفت، توانست عمل را كمتر از دو ساعت انجام دهد. بعد از دو هفته او كاملا بهبود پيدا كرد
بودا —–> سيدارتا گوتما، افلاطون —–> آريستو كلس، ثريا قاسمي —–> مولود ملاقاسم ...

خواستم ...
خواستم زنده بمانم غم دوران نگذاشت
خواستم غم مخورم قصه هجران نگذاشت
خواستم دست به هر کـار خلافی بزنـم
آیه خـوف فمـن یعمــل قــرآن نگذاشــت
خواستم صاحب زر گردم و سر نیزه زور
مرگ چنگیز به یاد آمد و میدان نگذاشت
خواستم بهر دو نان منت دونان بکشـــم
پــاسخ مور به پیــغام سلیمـان نـگذاشــت
خواستم از خم شادی دو سه جامی بزنم
یاد آن خسته دل بی سر و سامان نگذاشت
خواستم کاخ بسازم که کشد سر به فلک
دیــــدن کوخ نشیــنان بیابـــان نگذاشـــت
خواستم سفره شاهانه بچینم به طــــرب
یـــاد آن گرسنه سر بــه گریبان نگذاشت
خواســتم شعـــر بگویم که بخندند هــمه
ناله بیــوه زن و اشــک یتیمان نــگذاشت
نفس میخواست مرا منحرف از راه کند
فطرتم بر سر عقل آمد و وجدان نگذاشت
راز موفقیت شما .....؟
كودكی ده ساله كه دست چپش در یك حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد ازفرزندش یك قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر كودك قول داد كه یك سال بعد میتواند فرزندش را در مقام قهرمانی كل باشگاهها ببیند.در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی كودك كار كرد و در عرض این شش ماه حتی یك فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از 6 ماه خبررسید كه یك ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار میشود.استاد به كودك ده ساله فقط یك فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تك فن كار كرد.سر انجام مسابقات انجام شد و كودك توانست در میان اعجاب همگان با آن تك فن همه حریفان خود را شكست دهد!سه ماه بعد كودك توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تك فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات كشوری، آن كودك یك دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری كشور انتخاب گردد.وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، كودك از استاد رازپیروزیاش را پرسید. استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود كه اولاً به همان یك فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یك فن بود، و سوم اینكه راه شناخته شده مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود كه تو چنین دستی نداشتی!
یاد بگیر كه در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده كنی.
راز موفقیت در زندگی، داشتن امكانات نیست، بلكه استفاده از "بی امكانی" به عنوان نقطه قوت است.
نقل قول از یک سایت:
صحبت یکی از دوستان که دوست داشتم همه بشنون :
ایران كه بودم یه دوستی داشتم به اسم نوید كه ۲ سال پیش جلو در خونشون کامیون لهش کرد و در ۲۵ سالگی جوانمرگ شد. پارسال كه ایران بودم رفتم سراغ پدر و مادرش، هر دو تا شون ۳۰ سال پیرتر شده بودن، به قول خودشون کمرشون شکسته بود. کارشون شده بود گریه زاری، خوندن فاتحه، دادن نذر، حاضر دائمی تمامی جلسات قرآن بودن، آخر هفته پول بود كه به قرآن خوانها میدادن كه سر قبرش قرآن بخونن. میگفتن مردن پسرشون اینا رو به خدا نزدیک کرده برای اینکه خواست خدا بوده. اینو داشته باشین، یک سال پیش همین بلا تو هلند سر یه هم خیابانی کافر اومد. اونم بچه نازنینش با ماشین جلوی در خونه تصادف کرد اما باباش به جای فاتحه خوندن شروع به نامه نگاری با شهرداری و شورای شهر و کار رو کشید به روزنامه ها و آخرش ثابت کرد كه این خیابون از نظر شهرسازی برای بچه ها امن نیست. نتیجه این شد كه کلی سرعتگیر و تابلو هشدار دهنده نصب شد تا دیگه این اتفاق تکرار نشه. فرق قضیه رو دارین؟ اون مسلمون میگه خواست خداست و دنبال دلیل اصلی نمیره در حالی كه این کافر دنبال دلیل زمینی میگرده وبا تلاشش کاری میکنه كه این اتفاق دیگه تکرار نشه.بعضي کشورها برای این پیشرفت نمیکنن چون كه ۹۵% فعالیت مغزشون صرف خرافات میشه.
امتحان آیین نامه راهنمایی رانندگی

به منظور آشنایی دوستان پشت كنكور گواهینامه با آیین نامه راهنمایی و رانندگی یه چند تا از سوالات رو كش رفتیم كه در اینجا برای شما میزاریم تا حالشو ببرید.فقط سر امتحان ضایع بازی در نیارید ها...ما رو یه وقت لو ندید ها.....دیگه سفارش نكنم.
۱. در پشت سر یه دوچرخه سوار در حال رانندگی هستید ،قصد گردش به راست دارید ، چكار میكنید ؟
الف ـ سرمون رو از شیشه میاریم بیرون میگیم هوووو یــره مگه كوری برو اونور دیگه .
ب ـ به موازات دوچرخه سوار حركت میكنیم و یه هو میپیچیم جلوش تا حالش گرفته شه.
ج ـ پشت سرش یه بوق خفن میزنیم تا هُل شه و بخوره زمین و بعد از روش رد میشید طوری كه مخش بپاشه بیرون
د ـ با ماشین میكوبیم بهش تا بیفته زمین و بعد از رو مخش رد میشیم .
بقیه سوالات تو ادامه ی مطلب همینطور بقیه تصاویر .
ببینشون ضرر نمی کنی.. .![]()
تفاوت اتاق یک استاد ايراني را با اتاق رئيس دانشگاه توكيو ببینید
ضمنا دوست دارم نظرت رو بدونم![]()
یک تست جالب
سوالی رو که در پایین مشاهده می کنید و یک تست روانشناسی CSI:Crime Scene Investigation است. متن را با دقت بخوانید، تک تک کلمات در جواب نهایی تاثیر دارند:
یک زن در مراسم ختم مادر خود، مردی را می بیند که قبلا او را نمی شناخت. او با خود اندیشید که این مرد بسیار جذاب است. او با خود گفت او همان مرد رویایی من است و در همان جا عاشق او می شود. اما هیچگاه از او تقاضای شماره نمی کند و دیگر آن مرد را نمی بیند. چند روز بعد او خواهر خود را می کشد. به نظر شما انگیزه ی او از قتل خواهر خود چه بوده است؟
چند دقیقه با خود فکر کنید.
پاسخ صحیح در ادامه نوشته شده
![]()
این جمله با کلمه ای یک حرفی آغاز می شود٬ کلمه دوم دو حرفیست٬ چهارم چهار حرفی... تا بیستمین کلمه بیست حرفی
نویسنده این جمله یا مغز دستور زبان بوده یا بی کار:
زمانبندی صحیح آب خوردن

سلام.خوندن این مطلب که از وب نوشتهای آقای محمد بیضایی است رو به همه دوستان و همکاران عزیز توصیه میکنم:
مفهوم زندگی

پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت.
وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.
سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟ و همه دانشجویان موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند. بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله".
بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. "در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند. در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: " حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند – خدایتان، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان ، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.
اما سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشي نتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده."
پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین.
همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین.
.....
اول مواظب توپ های گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند."
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟
پروفسور لبخند زد و گفت: " خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست، همیشه در زندگي شلوغ هم ، جائي برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست! " حالا با من یک قهوه میخوری؟

درسی که آرتور اش به دنیا داد
خدایا چرا من ؟ ...
آرتور اَش ( Arthur Robert Ashe, Jr) (متولد ۱۰ ژوئیه۱۹۴۳ درگذشته در ۶فوریه۱۹۹۳)،
تنیسباز برجسته سیاهپوست آمریکایی بود. او در ریچموند ایالت ویرجینیا بدنیا آمد و رشد کرد.
او در دوران بازی خود سه بار عنوان مسابقات بزرگ جهانی تنیس، مشهور به گرند اسلم، را
برد.
آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق
خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد.
طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.
یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود:
"چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟"

آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:
در سر تا سر دنیا
بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.
حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.
از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند
و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند
پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.
پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.
چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.
و دو نفر به مسابقات نهایی.
وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که
"خدایا چرا من؟"
و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :
"چرا من؟"