باران
باز باران با ترانه، با هیاهوی فراوان
میچکد بر بام قلبم ، قطره قطره،دانه دانه
یادم آرد اشکهایم ، حرفهای آخرت را
اخمهایت، ناز و قهرت، با بهانه ، بی بهانه..
قطره قطره روح و جانم،می چکد بر دست و پایت
می تکانی قطره ها را، از سر و پا، دست و شانه...
جای جای خاطراتم، رد پا و عطر یادت
ای فدای خنده هایت، آرزوهای زمانه...
میشوم گم در نگاهت، ای پناه لحظه هایم
می شتابی سوی دریا،میروم تنها به خانه...

+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم مهر ۱۳۹۱ ساعت 10:24 توسط ۞ پـامچــال ۞
|
خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم.